کد خبر 193936
تاریخ انتشار: ۲۸ بهمن ۱۳۹۱ - ۱۴:۵۷

این جملات را که می‌گفت اشک می‌ریخت همان روز در جمع گروه به عنوان یک تذکر گفت "دوستان حتی‌الامکان در محضر حضرت اباعبدالله بلندبلند صحبت نکنید... پشت‌تان به قبر مطهر نباشد... در آن لحظه، آب هم ننوشید چون آقايم تشنه بودند...

مشرق - کربلا که بیایی نمی‌توانی به آب فکر نکنی. یعنی تشنگی مثل ترجیع‌بند شعر به سراغت می‌آید و تو مجبور می‌شوی هر از چندگاهی به دنبال قطره‌ای آب باشی. اصلاً من فکر می‌کنم کربلا شهر تشنگی است این جا آدم‌ها بیشتر تشنه می‌شوند. بیشتر آب می‌نوشند اما تفاوت عمده‌ای بین این تشنه‌شدن و تشنگی‌های در شهر و دیار خود داریم. این جا کمی که عطش رطوبت لبان‌مان را تبخیر می‌کند و کام‌مان خشک می‌شود بی‌اختیار حلقه‌های اشک در چشم‌ها هویدا می شود. حکایت تشنگی در کربلا حکایت تکرار نیست یعنی حتی اگر صدها روز هم در این شهر زندگی کنی و همه احوالات تو در این سرزمین به روز مرگی دچار شود تشنگی از این قاعده مستثناست. هم زود به زود تشنه می‌شوی و هم هر وقت آب می‌نوشی ذکر لبان تشنه حسین علیه السلام به سراغت می‌آید.

حالا این تشنگی به لحظات ما رسیده است. ما آمده‌ایم تا ضریح جدید را نصب کنیم اما نمی‌دانم چرا این قدر تشنه می شویم. این را تجربه کردم که جز در محدوده ضریح که همواره انسان احساس سرمستی می‌کند هرچه به این حائر حسینی نزدیک‌تر باشی تشنه‌تر می‌شوی. روزگار ما در اینجا به آنجا کشید که قرار شد پیکره چوبی ضریح را که عرض و طول و ارتفاعش و وزنش کاملاً متفاوت بود به داخل هدایت کنیم. یک عده مثل من نوکر بودند یعنی فقط فرمان‌برداری می‌کردند یک عده ای هم فرمانده بودند؛ از کدام طرف برویم... چگونه برویم... با چه زاویه‌ای وارد شویم... تمام این جند خط را برای این خاطره نوشتم که در پس از هدایت پیکره چوبی به داخل و طی‌شدن کار که البته از استرس و فشار بسیار بالایی برخوردار بود حاج محمود که در واقع فرمانده ماست در عملیات نصب ضریح می‌گفت: احساس تشنگی کردم هم به خاطره استرس هم به خاطر تحرک زیاد هم برای اینکه به پیکره آسیبی نرسد چون پیکره چوبی بسیار سنگین بود و اگر از تراز بودن خارج می‌شد حتماً به سمت‌ها و کنج‌ها فشار می‌آمد. از طرفی در محضر امام‌بودن هم و اینکه نمی توانی فریاد بزنی... خلاصه دست به دست هم داد که حسابی استرس بکشم.

پیکرها که به داخل آمد احساس کردم کامم خشک است. از تشنگی، زبانم به کام دهانم می‌چسبید. خیالم که از قطعات راحت شد پیش‌روی حضرت ایستاده بودم به یکی از بچه‌ها گفتم یک لیوان آب برایم بیاور. . . وقتی او رفت آب بیاورد ناگهان به خوردم آمدم؛ من اینجا در محضر امام(ع) هستم. امام(ع) اینجا حاضرند. امام(ع) تشنه بودند. در همین جا بوده است که پیکر تشنه  فرزندان‌شان را در آغوش گرفتند. فدای لب تشنه‌شان. اینجا نقطه مرکزی تشنگی حضرت سیدالشهداست. من چگونه اینجا آب بنوشم؟ این جملات را که می‌گفت اشک می‌ریخت همان روز در جمع گروه به عنوان یک تذکر گفت "دوستان حتی‌الامکان در محضر حضرت اباعبدالله بلند بلند صحبت نکنید... پشت‌تان به قبر مطهر نباشد.
در آن لحظه، آب هم ننوشید چون آقايم تشنه بودند...

***حامد حجتی


نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 2
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • سيد علي اصغرپور ۱۵:۳۳ - ۱۳۹۱/۱۱/۲۸
    0 0
    يا حسين(ع) شمر آهسته صدا زد: جگرت می سوزد? عضو عضو بدنت، بال و پرت می سوزد خس خس سینه که نه ، زمزمه ای از پاییز برگ ریزان شده از پا به سرت ، می سوزد تیر از سینه تو رد شده گویا ، که چنین با تکان دادن دستت ، کمرت می سوزد سر خونین تو را بر نوک نیزه زده ام تا ببینی که چگونه ثمرت می سوزد وای..در تیر رس چشم حرامی دیدم معجر دخترکان حرمت می سوزد
  • سکینه ۰۰:۱۴ - ۱۳۹۱/۱۲/۰۱
    0 0
    السلام علی شفا الذابلات

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس